یک شاخه رز ...یک شعر ... یک لیوان چایی

تا نگاه میکنی وقت رفتن است ناگهان چقدر زود دیر میشود

یک شاخه رز ...یک شعر ... یک لیوان چایی

تا نگاه میکنی وقت رفتن است ناگهان چقدر زود دیر میشود

یه دردل خودمونی...همین

مهدی خوابیده یه دو سه ساعتی هست فکر کنم تو مرز پادشاه شیشم و هفتم باشه  ولی من خوابم نبرد امشب از اون شباست که بی خوابی زده سرم اخه خیلی فکر دارم تو سرم فکرای عجیب غریب راستش دلم از مهدی یه کم گرفته هر چند اگر بخوام تعارف رو بذارم کنار باید بگم که خیلی گرفته ...اخه این زندگی مشترک یه موقعهایی خیلی دوست داره بیفته روی دنده لج و حالت رو بگیره ..گاهی فکر میکنم از زندگی مشترکسخت تر هم مگه  هست ؟توقعاتی که هیچ وقت پاسخی نمیگیرند ....لحظه هایی که میگذرند بدون اینکه به تو فرصت بدن به خودت فکر کنی...و ادمی به اسم شریک زندگیت که باید خوب شناخته باشی و بشناسیش تا بفهمی اصلا چی میگه ...و حالا فرض کنید این شریک زندگی ادم خسته ای هم باشه که هر شب دیدار با بالشتش رو بیشتر از دیدار همسرش دوست داشته باشه و البته تقصیری هم نداشته باشه چون از صبح انقدر دویده که دیگر نای ایستادن هم نداره...هرچند که میدونم دارم تند میرم ولی واقعا کلافه میشم از این وضعیت یه موقعهایی...راستی روزمرگی رو هم که دیگه به نظر میرسه چاشنی هر روزه زندگی ماست هم بهش اضافه کنید .... خلاصه این شد که فکر پیشنهاد یه مسافرت افتاد به سرم میخواستم جهت تنوع و رفع خستگی کاری کرده باشم...  این رو امشب به مهدی گفتم میدونستم که خودش هم احتیاج داره ولی قبول نکرد وگفت متاسفانه خیلی کار داره ...ومن برا هزارمین بار گفتم پس کی خودمون؟ این که شد همش کارپس کی جوونیمون ؟اینهمه کار و پول در اوردن رو کی میخوایم ازش استفاده کنیم یه موقع که چشمامون رو باز کنیم و ببینیم پیرشدیم و دیگر دل و دماغی برامون نمونده وثمره یک عمر کار کردن رو باید خرج دوا و درمون امراض پیری بکنیم؟چرا دم ذنیا  روفدای اینده ای که ازش بیخبریم بکنیم حال و اینده رو باید با هم داشت نه اینکه یکی رو فدای دیگری کرد

....راستش این یکی از بحث های همیشگی ماست که هیچ وقت هم نتیجه ای نداره وهر کسی از دید گاه خودش موضوع رو نگاه میکنه خلاصه هرچند اگر این اختلافها نباشه زندگی خیلی بی مزه میشه  به قول مادربزر گها نمک زندگیه ...ولی خب  یه موقع هایی هم  این نمک تصفیه نشده است وممکن به  هزار جای ادم اسیب بزنه قبول ندارید؟

*

یه نموره تلخ نوشتم خیلی دلم میخواد که موقعهایی که دلگیر میشم یادم بیفته لحظه های شیرینی رو هم که داشتم ولی باور کنید سخته

نظرات 3 + ارسال نظر
مینا چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:51 ب.ظ http://rozegare-eshgh.blogsky.com

سلام دوست عزیز. من با این حرفای شما کاملآ موافقم!
منم متآهل هستم, فقط به نمک زندگیم یکی دیگه هم اضافه شده. یه پسر ناز و دوست داشتنی تقریبآ 1 ساله. من همه حرفای شمارو هم درک میکنم چون خودم هم تو شرایط شما بودم و یا در واقع این فکر و حال و هوا بعضی وقتا میاد سراغم. زندگی همینه دیگه...به قولی دویدن و دویدن و آخر نرسیدن! نرسیدن به بیشتر خواسته ها و آرزوها. عیبی نداره این روزا زود میگذره و غمو غصه ها هم رفتنی اند. زندگی لحظه های خوب و لذتبخش هم زیاد داره! پس بخند و از زندگیت لذت ببر... و قدر سلامتی و خوشبختیت و بدون.
میبینم که شما هم مثل خودم شعر میگی. دوست داشتی بیا شعرای منو هم یه نگاهی بنداز. خوشحال میشم. موفق باشی.

[ بدون نام ] شنبه 30 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:50 ق.ظ http://solitude.blogsky.com

سلام.
دوست من، خیلی از ما با خیلی آرزوها وبا یه تصویر قبلی که تو ذهنمون داریم، یه شریک زندگی انتخاب می کنیم که در وهله ی اول برامون خیلی جذابه و به همین خاطر خیلی از واقعیتها رو نادیده میگیریم.اما بعد که وارد زندگی مشترک میشیم،بعد که ملاحظه کاریها کنار گذاشته میشن و خیلی بعدهای دیگه...، احساس می کنیم که "من" امون نوازش نمی شه و...
در هر صورت برآورده شدن هر نیازی در زندگی قیمتی داره. و این رو هم میدونم که هر کسی توقع داره شریک زندگی اش،شریک همه ی لحظات اش باشه.اما در واقعیت این شدنی نیست. پس پیشنهاد میدم،به خودتون بیشتر بپردازین،بیشتر کتاب بخونین،ورزش کنین،درس بخونید و سعی کنین درجا نزنین. مطمئن باشید همیشه لذتهایی هست که بشه جایگزین بعضی لذتهای دیگه کرد.و شاید هیچ لذتی به پای لذت رشد کردن و بال و پر گرفتن نباشه.
وبلاگ خوبی دارید. امیدوارم هر بار که بهش سر میشزنم مطالب پر بارتری توش ببینم.
راستی،ممنون که سرزدید.

غرلک شنبه 30 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:04 ب.ظ

میدونی، خواهرهای من همیشه این نمکهای زندگیشونو میکنن تو چشم من بدبخت!!!

کوفتشون بشه که شیرینی هاشو برای خودشون نگه میدارن و شوریهاش رو به من بیچاره میچشونن!!! کوفتشون بشه

البته اینایی که اینجا نوشتم به شما ارتباطی نداشت، شاید یه کم به خط آخر ربط داشته باشه

اخی احتمالا اونها جز شما کسی رو برای درد دل ندارن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد