یک شاخه رز ...یک شعر ... یک لیوان چایی

تا نگاه میکنی وقت رفتن است ناگهان چقدر زود دیر میشود

یک شاخه رز ...یک شعر ... یک لیوان چایی

تا نگاه میکنی وقت رفتن است ناگهان چقدر زود دیر میشود

کمی هم دل گرفتگی...

و..اول سلام...

این روزها حس مبهمی دارم که اسمش را دقیقا نمیدانم ...خستگی ...دلتنگی ...بیهودگی...

اسمش مهم نیست  خیلی خودش مهم است که امانم را بریده است این روزهااز بس که به ذهنم سرک میکشد ...وبعدهم  همرا ه با انبوهی از سوالات تنهایم میگذارد ...سوالاتی که گاهی جوابش را نمی دانم و برخی را هم اصلا نمی خواهم جواب بدهم ...

ودر پی جواب این سوال ها ذهنم میرود به سال هایی نه چندان دور... به سال هایی فکر میکنم که گذشتند بدون اینکه واقعا برایم سودی داشته باشند ... بعدبه کتاب هایی فکر میکنم که خواندم ...فیلم هایی که دیدم ...شعر هایی که خواندم ...و درست کمی بعدتر فکر میکنم به تمام کتاب هایی که نخواندم ...فیلم هایی که ندیدم..و شعر ها و تمام انچه که نکردم ...مقایسه شان هم خنده دار است...

روز گاری کتاب های *فهیمه رحیمی **نسرین ثامنی **م مودب پور*تمام زندگی ام بودند رسیدن هر کتابی تازه از ایشان برایم در حکم فصل جدیدی بود در زندگی ام...ومن این روزها افسوس میخورم که چرا *ناتور دشت سلینجر* را نخواندم...*وداع بااسلحه همینگوی*...یا نمایشنامه های ایبسن را...

درروز هایی که شخصییتم شکل میگرفت ومن میتوانستم  مسیر زندگی ام را به سمت دیگری هدایت کنم ...ولی انگار در رو یا بافی های خوش خیالانه ی نوجوانی ام غرق شده بودم ...وحالا که دستا ویز ی می  خواهم برای نجات...برای این روز گار سخت ...این روز گار واقعی که فاصله اش با رویا از زمین است تا اسمان ...برای روزگار بزر گسالی ام...چیزی ندارم جز خلایی عمیق از نداشته ها و ندانسته هایم...

*



گاهی اوقات بد جوری احساس عذاب وجدان میکنم از ساعت ها و روز هایی که بی انکه ارزش واقعی شان را بدانم هدر داد م...روز هایی که میگذشتند بی انکه من بهشان فکر کنم...و هر چند این  دوران بی خبری و بی فکری خیلی خوش می گذشت ....ولی هر چه هست الا ن اصلا خوش نمیگذرد ...

نظرات 4 + ارسال نظر
میثم سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:42 ق.ظ http:// گل نرگس

سلام. امروز همان دیروزی بود که به فکر فردایش بودی. به فکر روزهای زیبای زندگی باش. زندگی هیچ عذاب وجدانی نداره.
میثم

rooha سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:51 ب.ظ http://www.baloot.blogsky.com

سلام عزیزم
به راستی روزهای گذشته دیگر وجود ندارد و افسوس آن بی فایده است اما مطمئنم اگر بتونی خودتون را شاداب نگه داری جبران می کنی
امیدوارم هر روز دریچه ای به فردایی بهتر داشته باشی
پس سعی کن با انگیزه باشی
امیدوارم موفق موفق موفق باشی

esperanza جمعه 13 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:49 ب.ظ http://solitude.blogsky.com

سلام.
به نظر من آدمهای موفق و همچنین آدمهای ناراضی،همه خسته میشن،زمین می خورن،نا امید میشن و... اما میدونی فرقشون چیه؟
اینکه آدمهای موفق تا همیشه غمگین نمی مونن و گذشته رو سرزنش نمی کنن. بلکه دوباره از جا بلند میشن و اونقدر تلاش میکنن تا به هدفشون برسن. مهم نیست کِی! مهم رسیدنه. پس تو هم سعی کن دوباره بیافتی تو مسیر. دوباره به آرزوهات فکر کن. بخواه که آرزوهات محقق بشن. از زندگی بخواه. سرزنشش نکن!
پیش خودت تکرار کن: هر زخمی که من رو نکشه،قوی ترم خواهد کرد.
موف باشی

ممنون ...ممنون

مهرداد سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:18 ب.ظ http://it-1388.blogsky.com

سلام...
خوبین خوشین سرحالین....؟؟؟؟
تو کتاب شعر راوی که دور می زدم.....یه چیز جالب پیدا کردم.
یه جمله ی یک خطی که برای من....
«گذشته ها اگر چه گذشته اند،اما با حال و آینده ما مسیر زندگی رو به جهات مختلف تغییر می دهند.»
مهم اینه که بتونی باهاشون کنار بیایین.
موفق باشید.....دوست عزیز.

چه جمله ی قشنگی واقعا راست گفته /ممنون شما هم موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد