بسم رب الحسین
دلم نمی خواهد باور کنم این روز ها خیلی از چیزهارا
ولی مگر میشود
...وقتی تصاویر هی در مقابل چشمانت رژه میروند...
برادران و خواهرانت را که به جان هم افتاده اند....
وتو گنگ و مات تصاویر
.....دلت میخواهد باور نکنی
که این روزها کسی حاضر به شنیدن حرف کسی نیست...
که این روز ها تنها مشت های گره کرد ه ا ست که مقابل هم قرار میدهیم...
دیگر کسی حرف نمیزند
دیگر کسی حرف نمیشنود
انگار که دیگر به راستی حرفی نمانده بین ما و شما ...
ولی مگر تو همان هم دانشکده ای من نیستی ...وتوی دیگری هم محله ای ام... و تو هم شهری ام... و تو ...هم میهنم...هم مذهبم هم کیشم ...تو بگو پس چرا اینهمه جدایی ؟
چه کسی خواست من و تو ما نشویم خانه اش ویران باد....حالا از دید من و تو اون هر کسی میتونه باشه ...مهم اینکه من و تو دوباره ما بشویم ...