به نام افریدگار دل
انقدر عاشقم که باید ببینی ام
که باید بچینیم
همچون گل سپید
از دستان باد
تا رهگذار ان
ریشه تنم را
به یک باره نکند
...که دیگر نبنی ام
....که دیگر نچینیم
باد میوزد ارام
وپرده ها در دستان باد
نوازش میشوند
باد تندتر میوزد این بار
پرده ها میرقصند در دستان باد
غریب و بی صدا
...
ولی انگار طاقت باد به سر می اید
پرده را میکند و می برد
...ایا این نیست عشق باد؟
باو تان می شود که برای غم هم سوالی است که پرسیدن ناراحت اش میکند...
اینکه چرا اسمش غم است
شادی نیست؟
مگس ها دور و برم وزوز میکنند
با دست میرانمشان
فایدهای ندارد انگار
انها هم فهمیده اند
درون کله ام چیزی در حال گندیدن است!